مهیار مهیار ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

مهیار جون مامان و بابا

سلام دوباره...

پسر گلم چند وقتي ميشه كه به وبلاگت سرنزدم وحسابي خاك گرفته!!! شرمندم به دلايلي الان مينويسم وقت نكردم بيام اينجا رو ققرار داده بودم به عنوان جايي كه بي رودروايستي هرچي تو دلمه رو بنويسم ولي نميدونم از تو يا از خودم خجالت ميكشيدم!! چند وقت بود كه ذهنم و دلم و همه زندگيم درگير مساله اي شده بوداونم اين بود كه دل ماماني نگران گلپسرش شده بودكه با اين همه شيرين كاري و بامزه گي هاش جاي بلبل زبونيش خيلي خاليه . با شروعي كه تو داشتي خيلي خوشحال بودم و فكر ميكردم مثل بقيه كارات خوب پيشرفت كني از ده يازده ماهگي كه راحت مامان و بابا رو ميگفتي منظورمه. به تدريج چند كلمه ديگه مثل هاپو(اقا خرس پو)و جوجو (جوجه پلاستيكيت)به وا‍ه هات اضافه شد ...
26 آبان 1390

الهی مامان برات بمیره.....................

الهی فدات شم مامانی ...بمیرم نبینم روزی و که یه تار مو ازت کم بشه گلم...خدای مهربون نیاره اون روز رو .... شنبه عروسی فامیلای بابات بود...البته یه مراسم قبل عروسی بعد شام بود کلی کیف کردی تا حالا اونقدر بچه دورخودت ندیده بودی!!!پیش همه میرفتی و باخنده هات بهشون کلی قربون صدقت میرفتن و لپاتو میکشدن خیلی شیطونی کردی و با همه دوست شده بودی تقریبا بیشتر توجه ها هم به تو بود اخه تو هم حواست به همه بود... فرداش هم حنابندان عروس بود و ما هم دعوت بودیم کلی دیر کرده بودم اخه تا مامانی بیاد و برم یکم واست خرید کنم دیرم شد بعد هم هول هولی حاضر شدم و تو رو هم حاضر کردم وشامتم دادم و رفتیم.لباسات خیلی زیاد بود خودمم لباسم دست و پا گیر بود و پاشنه ...
26 آبان 1390
1